کد مطلب: ۳۰۶۹
تعداد بازدید: ۳۰۱۹
تاریخ انتشار : ۲۶ شهريور ۱۳۹۸ - ۱۱:۴۹
قصه‌های قرآن| ۶۸
ناگهان سلیمان(ع) در مسیر راه مورچه‌ای را دید كه پاهایش را روى زمین نهاده و دست‌هایش را به‌ سوی آسمان بلند نموده و می‌گوید: «خدایا ما نوعى از مخلوقات تو هستیم و از رزق تو، بی‌نیاز نیستیم. ما را به خاطر گناهان انسان‌ها به هلاكت نرسان.»
حضرت سلیمان بن داوود(ع)
یكى از پیامبران بزرگى كه هم داراى مقام نبوّت بود و هم داراى حكومت بی‌نظیر و بسیار وسیع، حضرت سلیمان بن داوود(ع) است كه نام مباركش هفده بار در قرآن آمده است. او با یازده واسطه به حضرت یعقوب(ع) می‌رسد و از پیامبران بزرگ بنی‌اسرائیل می‌باشد.
سلیمان(ع) حكومت وسیعى به ‌دست آورد كه در آن جنّ و انس و پرندگان و چرندگان و باد، همه تحت فرمان او بودند، و بر سراسر زمین فرمانروایى می‌نمود.
خداوند در تمجید او می‌فرماید:
«وَ وَهَبنا لِداوُودَ سُلَیمانَ نِعمَ العَبدُ إِنَّهُ اَوَّاب؛»
«ما سلیمان را به داوود(ع) بخشیدیم، چه بنده خوبى! زیرا همواره با خدا ارتباط داشت و به ‌سوی خدا بازگشت می‌کرد و به یاد او بود.»[1]
امام صادق(ع) فرمود: «چهار نفر بر سراسر زمین فرمانروایى كردند كه دو نفر از مؤمنان بودند و دو نفر از كافران. مؤمنان عبارت بودند از سلیمان و ذوالقرنین(ع) و كافران عبارت بودند از بُخت‌النّصر و نمرود.»[2]
قرآن در آیه 12 و 13 سوره سبأ، گوشه‌ای از عظمت و امكانات وسیع سلیمان را بازگو كرده و چنین می‌فرماید:
«و براى سلیمان(ع) باد را مسخّر كردیم كه صبحگاهان مسیر یك ماه را می‌پیمود، و عصرگاهان مسیر یك ماه را، و چشمه‌ی مس (مذاب) را براى او روان ساختیم، و گروهى از جنّ پیش روى او به اذن پروردگارش كار می‌کردند، و هر کدام از آن‌ها كه از فرمان ما سرپیچى می‌کرد، او را عذاب آتش سوزان می‌چشاندیم. آن‌ها هر چه سلیمان(ع) می‌خواست برایش درست می‌کردند، معبدها، تمثال‌ها، ظروف بزرگ غذا همانند حوض‌ها، و دیگ‌های ثابت (كه از بزرگى قابل حمل‌ و نقل نبود، و به آنان گفتیم:) اى آل داوود! شكر (این ‌همه نعمت را) به جا آورید، ولى عدّه كمى از بندگان من شكرگزارند.[3]
آرى، خداوند مواهب عظیمى به این پیامبر بزرگ داد، مركبى بسیار سریع و تندرو كه با آن می‌توانست در مدّتى كوتاه، سراسر كشور پهناورش را سیر كند، موادّ معنى فراوان براى انواع صنایع و نیروى فعّال كافى براى شكل دادن به این مواد معنى به او عطا كرد. او با بهره‌گیری از این وسایل، معابد بزرگى ساخت. و مردم را به عبادت خداى یكتا ترغیب نمود، و براى پذیرایى از لشگریان و مستضعفان، امكانات وسیعى در اختیارش قرار گرفت و در برابر این ‌همه مواهب، خداوند به او دستور شكرگزارى داد.
حضرت سلیمان(ع) در سیزده‌ سالگی حكومت را به‌ دست گرفت و چهل سال حكومت كرد و سرانجام در 53 سالگى از دنیا رفت.[4]
عظمت مقام ظاهرى و باطنى حضرت سلیمان(ع) بسیار وسیع و بی‌نظیر بود. در اینجا در میان صدها نمونه به سه نمونه زیر توجّه كنید:
1 - دعاى مورچه
در زمان حضرت سلیمان(ع)، بر اثر نیامدن باران، قحطى شدیدى به وجود آمد. ناچار مردم به حضور حضرت سلیمان آمدند و از قحطى شكایت كردند و درخواست نمودند تا حضرت سلیمان(ع) براى طلب باران، نماز استسقا بخواند.
سلیمان(ع) به آن‌ها گفت: فردا پس از نماز صبح، با هم براى انجام نماز استسقا به سوی بیابان حركت می‌کنیم.
فرداى آن روز مردم جمع شدند و پس از نماز صبح، به‌ طرف بیابان حركت كردند.
ناگهان سلیمان(ع) در مسیر راه مورچه‌ای را دید كه پاهایش را روى زمین نهاده و دست‌هایش را به‌ سوی آسمان بلند نموده و می‌گوید: «خدایا ما نوعى از مخلوقات تو هستیم و از رزق تو، بی‌نیاز نیستیم. ما را به خاطر گناهان انسان‌ها به هلاكت نرسان.»
سلیمان(ع) رو به جمعیّت كرد و فرمود: «به خانه‌هایتان بازگردید، خداوند شما را به خاطر غیر شما (مورچگان) سیراب كرد!»
در آن سال آن‌قدر باران آمد كه سابقه نداشت.[5]
آرى گناه موجب بلا از جمله قحطى خواهد شد.
 
2 - گریز از مرگ!!
در زمان حكومت حضرت سلیمان(ع)، مردى ساده‌اندیش، در حالی ‌که سخت ترسیده و وحشت كرده بود و چهره‌اش زرد و لب‌هایش كبود شده بود به سراى سلیمان(ع) پناهنده شد و با عجز و لابه گفت: «اى سلیمان به من پناه بده.»
سلیمان به او گفت: «چه شده؟»
او عرض كرد: «عزرائیل با خشم به من نگاه كرد. وحشت كردم، از شما تقاضاى عاجزانه دارم كه به باد فرمان بدهى كه مرا به هندوستان ببرد تا از بند عزرائیل رهایى یابم.»
سلیمان به تقاضاى او توجّه كرد.[6]
 باد را فرمود تا او را شتاب                    بُرد سوى خاك هندوستان بر آب 
روز بعد، سلیمان(ع)، عزرائیل را دید و گفت: «چرا به این بینوا، با دیده‌ی خشم‌آلود، نگاه كردى كه از وطن، آواره و بی‌خانمان شد.»
عزرائیل گفت: «خداوند فرموده بود كه من جان او را در هندوستان قبض كنم و چون او را در اینجا دیدم، از این‌رو در فكر فرو رفتم و حیران شدم؛ با تعجّب گفتم اگر او داراى صد پر هم باشد و به‌ طرف هندوستان پرواز كند، به آنجا نمی‌رسد:
 چون به امر حقّ به هندوستان شدم                 دیدمش آنجا و جانش بِستُدم[7]
به هندوستان رفتم و دیدم او آنجا است، و در نتیجه جانش را گرفتم.»
 
3 - پاسخ جنّ بزرگ، به سؤالات سلیمان
حضرت سلیمان(ع) از پیامبرانى بود كه خداوند او را بر جنّ و انس و... مسلّط نموده بود. روزى چند نفر از اصحاب خود را همراه یكى از جنّ‌های بزرگ و گردنكش فرستاد، تا چند ساعتى به میان مردم بروند و گردش كنند و سپس بازگردند و به اصحاب فرمود: در این سیر و سیاحت هر چه را از آن جنّ شنیدید به خاطر بسپارید و وقتى نزد من آمدید، براى من بیان كنید.
آن‌ها همراه آن جنّ سركش حركت كردند تا به بازار رسیدند و امور زیر را از آن جنّ دیدند:
1- دیدند آن جنّ به آسمان نگاه كرد و سپس به مردم نگریست و سرش را تكان داد.
2- از آنجا عبور نمودند تا به خانه‌ای رسیدند. دیدند شخصى از دنیا رفته و بستگان او گریه می‌کنند. آن جنّ وقتی ‌که آن منظره را دید خندید.
3- از آنجا عبور نمودند و افرادى را دیدند كه سیر را با پیمانه می‌فروشند، ولى فلفل را با وزن (و سنجش دقیق ترازو) می‌فروشند. آن جنّ با دیدن آن منظره خندید.
4- از آنجا عبور نمودند و به گروهى رسیدند. دیدند آن‌ها ذكر خدا می‌گویند و به یاد خدا به ‌سر می‌برند، ولى گروه دیگرى در كنار آن‌ها هستند و به امور بیهوده و باطل سرگرم می‌باشند. آن جنّ سرش را تكان داد و لبخند زد.
یاران سلیمان(ع)، از این سیر و عبور بازگشتند و جریان را (در چهار مورد فوق) به سلیمان(ع) گزارش دادند.
سلیمان(ع) آن جنّ را احضار كرده و از او چهار موضوع مذكور پرسید:
1- وقتی ‌که به بازار رسیدى، چرا سرت را به آسمان بلند نمودى، و سپس به زمین و مردم نگاه كردى و سرت را تكان دادى؟
جنّ گفت: فرشتگان را بالاى سر مردم دیدم كه اعمال آن‌ها را با شتاب می‌نوشتند. تعجّب كردم كه آن‌ها این‌ گونه با شتاب می‌نویسند ولى انسان‌ها آن ‌گونه با شتاب سرگرم (امور مادّى خود) هستند.
2- وقتی ‌که به خانه‌ای وارد شدى، شخصى مُرده بود و حاضران گریه می‌کردند، چرا خندیدى؟
جنّ گفت: خنده‌ام از این‌رو بود كه آن شخص مُرده، به بهشت رفت، ولى حاضران (به ‌جای خوشحالى) گریه می‌کردند.
3- چرا وقتی ‌که دیدى سیر را با پیمانه، و فلفل را با وزن می‌فروشند خندیدى؟
جنّ گفت: از این‌رو كه دیدم سیر را با آن‌ همه ارزش، كه كیمیاى درمان است با پیمانه می‌فروشند، ولى فلفل را كه مایه بیمارى است با وزن دقیق به فروش می‌رسانند! از این‌رو از روى تعجّب خندیدم.
4- چرا در مورد آن دو گروه كه یكى در یاد خدا و دیگرى سرگرم لهو و امور بیهوده بودند، سر تكان دادى و خندیدى؟
جنّ گفت: زیرا تعجّب كردم كه دو گروه، هر دو انسان‌اند، ولى گروه اوّل بیدار و در یاد خدایند، امّا گروه دوّم غافل و سرگرم در بیهودگى هستند.[8]
 
قضاوت سلیمان، و جانشینى او از داوود(ع)
حضرت داوود(ع) [از پیامبران خدا بود و سال‌ها در میان قوم خود، به هدایت مردم پرداخت. در اواخر عمر] از طرف خدا به او وحى شد: «از خاندان خود، وصىّ و جانشین براى خود تعیین كن.»
حضرت داوود(ع) چندین فرزند (از همسران مختلف) داشت. یكى از پسرانش نوجوانى بود كه مادر او نزد حضرت داوود(ع) به سر می‌برد، و داوود(ع) مادر او را (كه یكى از همسرانش بود) دوست داشت.
حضرت داوود(ع) پس از دریافت وحى مذكور، نزد آن همسرش آمد و به او گفت:
«خداوند به من وحى كرده تا از خاندانم، یكى از آن‌ها را براى خود وصىّ و جانشین قرار می‌دهم.»
همسر داوود: خوب است كه آن وصىّ، پسر من باشد.
داوود: من نیز، قصدم همین بود، ولى در علم حتمى خدا گذشته كه وصىّ من «سلیمان» (پسر دیگرم) است.
از سوى خدا وحى دیگرى به داوود(ع) شد كه قبل از رسیدن فرمان من شتاب نكن.
از این وحى، چندان نگذشت كه دو مرد كه با هم مرافعه و نزاع داشتند به حضور حضرت داوود(ع) براى قضاوت آمدند. آن‌ها به داوود(ع) گفتند: یكى از ما دامدار است، و دیگرى باغدار می‌باشد.
خداوند به داوود(ع) وحى كرد: پسران خود را نزد خود جمع كن، و به آن‌ها بگو هر كس در مورد نزاع این دو نفر باغدار و دامدار، قضاوت صحیح كند او وصىّ تو بعد از تو است.
حضرت داوود(ع) پسران خود را نزد خود جمع كرد و ماجرا را به آن‌ها گفت، آنگاه باغدار و دامدار، جریان دعواى خود را چنین بیان كردند.
باغدار: گوسفندهاى این مردِ دامدار به میان باغ من آمده‌اند و به درختان من صدمه زده‌اند.
دامدار: من اطّلاع نداشتم، آن‌ها حیوان‌اند و خودشان به محلّ باغ او رفته‌اند.
در میان پسران داوود(ع) هیچ‌ کدام سخنى نگفت جز سلیمان(ع) كه به باغدار (صاحب باغ درخت انگور) فرمود:
«اى باغدار! گوسفندان این مرد، چه وقت به باغ آمده‌اند؟»
باغدار: شبانه آمده‌اند.
سلیمان: (خطاب به دامدار) اى صاحب گوسفندان! من حكم می‌کنم كه بچّه‌ها و پشمِ امسال گوسفندان تو، به باغدار تعلّق دارد. (زیرا دامدار در شب، لازم است كه گوسفندان خود را حفظ و كنترل كند).
داوود(ع) به سلیمان گفت: چرا حكم نكردى كه صاحب گوسفند، گوسفندان خود را به باغدار بدهد، با این که علماى بنی‌اسرائیل پس از قیمت‌گذاری و سنجش دریافته‌اند كه قیمت گوسفندهاى دامدار براى قیمت انگور (آن سال) باغ است.
سلیمان: قضاوت من از این‌رو است كه درخت‌های انگور از ریشه قطع و نابود نشده‌اند، و تنها بار و میوه آن‌ها خورده شده است و سال آینده بار می‌دهند.
خداوند به داوود(ع) وحى كرد قضاوت صحیح در این حادثه، همان قضاوت سلیمان(ع) است. اى داوود! تو چیزى را خواستى و ما چیز دیگرى را [تو خواستى كه آن پسرت كه مادرش را دوست دارى جانشین تو گردد، ولى ما خواستیم سلیمان(ع) وصىّ تو شود].
حضرت داوود(ع) نزد همسر مورد علاقه‌اش آمد و گفت: «ما چیزى را خواستیم و خدا چیز دیگر را خواست جز آنچه را كه خدا می‌خواهد واقع نمی‌شود. ما در برابر فرمان الهى تسلیم و خشنود هستیم.»
آنگاه امام صادق(ع) پس از بیان این ماجرا فرمود: «ماجراى امامان و اوصیاء(ع) نیز بر همین‌گونه است؛ آن‌ها حقّ ندارند از امر خدا تجاوز نمایند و مقام امامت را از صاحبش گرفته و به دیگرى بدهند.»[9]
به ‌این‌ ترتیب سلیمان(ع) در میان فرزندان داوود(ع) به ‌عنوان وصىّ و جانشین آن حضرت شناخته شد. با توجّه به این‌ که قبل از این ماجرا، اگر داوود(ع) سلیمان را انتخاب می‌کرد، بین فرزندانش نزاع می‌شد، ولى وحى خداوند به ترتیب فوق، هر گونه نزاع را از بین برد.[10]
 
پی‌نوشت‌ها
[1] . سوره ص ، 30.

[2] . سفینة البحار، ج 1، ص 60 (واژه بخت).

[3] . سوره سبأ، 12 و 13.

[4] . محاسن البرقى، ص 193؛ بحار، ج 14، ص 73. مطابق بعضى از روایات، حضرت سلیمان 712 سال عمر كرد (اكمال الدین صدوق، ص 289؛ بحار، ج 14، ص 140).

[5] . روضة الكافی، ص 246.

[6] . سلیمان در توجّه به مستضعفان به‌ گونه‌ای بود كه وقتى صبح می‌شد از اشراف و رجال ثروتمند روى برمی‌گرداند و نزد مستمندان و تهیدستان می‌آمد و با آن‌ها می‌نشست و می‌فرمود: «مِسكینٌ مَعَ المَساكِینَ: مستمندى همراه مستمندان است.» (بحار، ج 14، ص 83.)

[7]. دیوان مثنوی ، دفتر 1 ، ص 28 (به خطّ میرخانی)

[8] . اقتباس از بحار، ج 14، ص 79.

[9] . اصول كافى، ج 1، ص 278.

[10] . وسائل الشیعه، ج 19، ص 209.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

محمّد محمّدی اشتهاردی

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: